قاتل احساس..//
دادگاه شروع شد... دختر را به جايگاه بردند با نگاهاي مظلومش با صورت ظريفش با دستان لرزانش با هق هق هاي دخترانه اش....
متهم را اوردند پا هاي دخترك شل شد و بر زمين افتاد.. رنگ از رخ پريشانش باز پريد.. لب هايش ميلرزيد قاضي دستور داد بلند
كنندش و بر صندلي بنشوننش دختر خيره به صورت پسر بود. از جايش بلند شد سمت پسر دويد در مقابلش ايستاد نگاهش كرد
يك دل سير... رو به قاضي كرد و گفت !! بخشيدم ، زندگي ام را، جانم را،دليل بودنم را،دليل حال كنوني ام را ،سبب گريه هاي
شبانه ام را ، دست هاي لرزانم را، پا هاي بي جانم را ،اين دل بيرمق را...بخشيدم خاطراتم را..
و در حالي كه با حال پريشان دادگاه را ترك ميكرد باري ديگر برگشت به صورت پسر نگاه كرد و رو به دادگاه ارام گفت :بخشيدم قاتل
احساساتم را.. وقتي دادگاه تمام شد وقتي شاهدان، قاضي متهم در حال خروج از در دادگاه بودند دخترك را روي زمين با رگ پاره
پاره ديدند....بخشيده بود قاتل احساساتش را:)
[ بازدید : 146 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]